شعر و ادبیات

شعر و ادبیات فارسی و درج اشعار شاعران معاصر

شعر و ادبیات

شعر و ادبیات فارسی و درج اشعار شاعران معاصر

بهروز آورزمان

گپ وگفت مفصل فارس با بهروز آورزمان

نگاه انسان امروزی به مقوله عشق واسوختی است/به سبک هندی ظلم شده است

این جا شهر مرد نمایان دوروست/ هر کوچه‌ی آن حکایت سنگ و سبوست/ حیرت نکنید اگر که تشنه‌ست حسین/ از کوفه همان برون‌ تراود که در اوست


خبرگزاری فارس - گروه ادبیات انقلاب اسلامی؛ بهروز آورزمان، کمتر مصاحبه می‌کند و اگر دقیق‌تر بگویم اصلا مصاحبه نمی‌کند؛ ولی نمی‌دانم چه شد وقتی پس از خواندن کتاب ارزشمند «چشم‌هایت دلیل جاذبه‌اند» به او پیشنهاد مصاحبه دادم، او پذیرفت.

غزل‌های او رنگ سبک هندی (اصفهانی) را دارند و زبان او در این غزل‌ها قابل فهم و زلال است. علاوه بر غزل، آورزمان قالب رباعی را هم جدی گرفته و در هر دو قالب سربلند بیرون آمده است. او اکنون به تدریس زبان و ادبیات فارسی در منطقه چهارده آموزش و پرورش تهران مشغول است.

 

ـ آقای آورزمان! کجا به دنیا آمدید و الان چه می کنید؟

در تهران به دنیا آمدم و الان در آموزش و پرورش خدمت می‌کنم و حدود بیست و دو سال است که سابقه تدریس دارم. در رشته ادبیات تدریس می‌کنم و در مقطع دبیرستان و مخصوصا سال چهارم (پیش دانشگاهی) مشغول هستم.

ـ شعر چه زمانی به سراغ شما آمد؟

اگر تاریخ دقیقش را بخواهم بگویم شاید اواخر دوره دبیرستان بود که من بیشتر با ادبیات آشنا شدم. پسرخاله‌ام رشته ادبیات بود و خیلی علاقمند بود؛ من از طریق ایشان با ادبیات آشنا شدم و تقریبا از حدود بیست و یکی دو سالگی خیلی به این رشته متمایل شدم، منتها در اوایل خیلی تفریحی بود و بیشتر شعر می‌خواندم و هر از گاهی به شیوه شعرای سنتی و قدمایی خودمان طبع آزمایی می‌کردم. علاقه خیلی زیادی به سعدی و حافظ داشتم چون بیشتر مطالعاتم روی اشعار این دو شاعر بود و چیزهایی می‌گفتم.

ـ بیشتر هم به غزل متمایل بودید؟

بله، طبع آزمایی می‌کردم ولی به شکل تقلیدی. شعر را در اوایل خیلی جدی نمی‌گرفتم و به همین منوال ادامه دادم. همین جدی نگرفتن شاید یک مقداری به ضرر من هم تمام شد. حدود هشت سال به شکل تفننی شعر گفتن را ادامه دادم. شاید بتوانم بگویم از چهار ـ پنج سال پیش شعر دغدغه‌ام شد؛ یعنی جوری که شب و روز به شعر فکر می‌کردم و با شعر مأنوس بودم و به غزل ساختن و پرداختن توجه خاصی می‌کردم و با جلسات نقد آشنا شدم.

ـ چه امری این جوشش را در شما غلیان داد؟

من به خاطر شرکت در جلسات نقد بود که به شعر کشیده شدم.

* احساس کردم انگار خود من نیستم و شعر واقعی من آن مجموعه نیست

ـ در جلسات نقد چه اساتیدی حضور پیدا می‌کردید؟

در کلاس‌های نقد فرهنگسرای خاوران شرکت می‌کردم که مدیریت آن جلسه با آقای شکار سری بود. حدود چهار سال پیش که در آن جلسات شرکت می‌کردم. این حس در من غلیظ‌تر شد که منسجم‌تر به شعر بپردازم و فکر می‌کنم همین جلسات باعث شده بود که دغدغه من شعر بشود. تقریبا زمانی که به جلسات آقای شکارسری بروم یک مجموعه شعر به نام «میوه ممنوع» را منتشر کردم که فصل پنجم آن را منتشر کرد. منتها بعد از آشنایی با ایشان و کلاس‌هایشان احساس کردم آن مجموعه خواسته‌های من را برآورده نکرده است. همان قضیه شاملو پیش آمد که اولین مجموعه شعرش با عنوان «آهنگ‌های فراموش شده» را سعی می‌کرد جمع کند، چون اصلا از دست آن مجموعه راضی نبود. تقریبا چنین قضیه‌ای برای من پیش آمده بود.

من احساس کردم آن مجموعه اول، انگار خود من نیستم و شعر واقعی من انگار آن مجموعه نیست. البته آن مجموعه در عرض یک ماه یا یک ماه و نیم به فروش رسید، ولی من راضی نبودم.

ـ «چشم‌هایت دلیل جاذبه‌اند» بعد از «میوه ممنوع» چاپ شد؟

بله، چاپ اول «چشم‌هایت دلیل جاذبه‌اند» سال 91 بود که به نمایشگاه رسید و شکر خدا از آن استقبال خوبی شد. امسال هم چاپ دوم شد و خوشبختانه این مجموعه اقبال خوبی داشت و من هم می‌توانم بگویم از این مجموعه‌ام راضی هستم. عزیزانی که این مجموعه را خوانده‌اند -که هم از عوام هستند و هم جزء خواص- از این کتاب تعریف کردند.

ـ این کتاب تا به حال نقد شده است؟

یک نقد گونه‌ای در نشریه رسالت شده است. به شیوه معمول که همه دوستان برای کتاب‌هایشان مراسم رونمایی می‌گیرند، من برای این کتاب رونمایی نگرفتم. چون خیلی سریع به چاپ دوم رسید و کار نقد و رونمایی را معمولا برای چاپ اول تعبیه می‌کنند و این فرصت را از ما گرفت.

* ادبیات معاصر منهای ادبیات کلاسیک؛ مقوله ای سطحی که ماندگار نیست

ـ زبان این کتاب، زبان معاصر و قابل فهمی است و در آن بوی ادبیات سنتی و معاصر به مشام می‌رسد. به نظر شما ادبیات معاصر ما چه قدر از ادبیات سنتی بهره گرفته است؟

من معتقدم تا وقتی شاعر معاصر به ادبیات کلاسیک، اشراف نسبی نداشته باشد شاید به نوعی شعرش لنگ بزند. اگر قرار است شعری خوب از آن در بیاید قاعدتاً بایستی شاعرش به ادبیات سنتی‌مان اشراف داشته باشد. نمونه‌های مختلفی را دیدیم؛ شعرایی که برجسته شدند، آنهایی هستند که پیشینه ادبیات سنتی‌شان یک پیشینه مثبت و پربار است. حتی عزیزانی که به سمت شعر سپید رفتند، این شاعران کسانی هستند که برجسته‌هایشان از ادبیات سنتی ما بهره‌هایی بردند، یعنی به گونه‌ای است که باید پله‌های اول و دوم و سوم و ... و هم در ادبیات سنتی را طی کرده باشیم تا اینکه به ادبیات معاصر برسیم. ادبیات معاصر منهای ادبیات کلاسیک ما یک مقوله خیلی سطحی خواهد شد که ماندگار نخواهد بود.

ـ به نظر شما شعری که زندگی است چگونه شعری است؟

این جمله را همیشه به عنوان یک شعار داریم که «شاعر فرزند زمان خویشتن است». شاعر در روزگار خودش زندگی می‌کند و بایستی سخن زمانه خودش را بگوید، زندگی جاری و ساری روزگار خودش را بگوید. شاعری که در روزگار خودش زندگی می‌کند وقتی به شعر دست می‌برد، خودآگاه و یا ناخودآگاه حرف درد زمانه خودش را می‌گوید و در این شکی نیست. زندگی می‌کند و شعر می‌گوید و از سوی دیگر شعر می‌گوید و زندگی می‌کند، یعنی یک رابطه دو سویه است که من به این مطلب اعتقاد دارم. منتها این که شعر، شعر زندگی باشد و شاعر در واقع فرزند زمان خود باشد را قبول دارم.

از آن طرف ما یک مبانی فکری داریم که هیچ موقع گریز و گزیری از آنها نیست، مبانی‌های که در واقع چارچوب زندگی ما را می‌سازد. یکی از پایه‌هایش عشق است، نگاه ما به عشق چیست؟ یک نگاه گذرا و امروزی و هوس رنگ به عشق داریم یا نه، یک نگاه سنتی به عشق داریم؟! یکی مباحث عقل است و یکی از محورها معنویت است. من اگر چنان چه ادعا بکنم که شعر من زندگی من است، بر این محورهاست که می‌چرخد: یک؛ عشق و دیدگاه من نسبت به عشق و دو؛ معنویت، که بیشتر از این دو دیدگاه است که زندگی‌ام ترسیم می‌شود و به تبع آن شعر من رقم می‌خورد. من در این محدوده‌ها شعرم را خلاصه کرده‌ام. اگر دغدغه‌های امروز به نوعی در شعر من دیده نمی‌شود به این معنا نیست که من در روزگار خودم زندگی نمی‌کنم.

* نگاه انسان امروزی به مقوله عشق «واسوختی» است

ـ البته تا حدودی دغدغه‌های امروز در آن متجلی است.

نه اینکه نباشد، اگر انسان یک مکتب فکری ثابت داشته باشد نمی‌توان گفت مصادیق امروزی به آن نوع در آن وجود نداشته باشد. اما به شکل کلی می‌توانیم بپذیریم عشقی که در شعر من هست، عشق نامی است و یک عشق فرازمینی است که از دیرباز در ادبیات ما بوده است و تاکنون خواهد بود و هیچ موقع کهنه نمی‌شود.

شاید دغدغه مردم در روزگار ما یک مقداری متفاوت باشد شاید نگاه انسان امروزی، جوان امروزی به مقوله عشق یک مقداری «واسوختی» باشد. نگاهی که از قرن دهم به این سمت به سوی ادبیات ما آمد.

ـ وحشی بافقی و امثالهم.

دقیقا! که عتاب و تندی کردن به معشوق و زیر سؤال بردن پایه‌های عاشقانه در ادبیات ما بود.

اول آنکس که خریدار شدش من بودم

باعث گرمی بازار شدش من بود

یا؛

سرزلف تو نباشد سر زلف دگری

که برای دل ما قحط پریشانی نیست

شاید از این رنگ باشد. اما من به قطع یقین می‌توانم بگویم از پایه، این «واسوخت عاشقانه» را قبول ندارم. یعنی معتقدم معشوقی که سزاوار عشق ورزیدن است هیچ عتابی بر او وارد نیست.

* معشوق را تهدید می‌کنیم و مقام والای معشوق را پایین می آوریم

ـ به نظر من این «واسوخت» گاهی اوقات خودش یک مفازله و معاشقه می‌شود.

ببینید یک موقع هست که صرفا نوعی گله‌گذاری است و یک موقعی دل‌تنگی خودمان را برای یار ترسیم می کنیم. تا این اندازه‌ها هیچ ایرادی ندارد و خیلی هم ظریف است؛ اما اگر به این جاها کشیده شود: اگر دل من از تو پرکشید و رفت و دیگر برنخواهد گشت، و معشوق را تهدید می‌کنیم و آن مقام والای معشوق را پایین بیاوریم، نه، به همین خاطر در هیچ کدام از ابیات من «واسوخت» در آن حد وقیح خودش وجود ندارد. و در شعر من به چشم نمی‌خورد. امروز این در شعرها باب شده است.

ـ من وقتی کتاب «چشم‌هایت دلیل جاذبه‌اند» را می‌خواندم، بسامد قالب غزل را از قالب‌های دیگر بیشتر می‌دیدم. حدود 29 غزل در این کتاب هست و توجه ویژه‌ شما به «بیدل دهلوی» است. غزلی با عنوان «مشق بیدلی»:

غزل مضمونم از یادت شب مهتاب را مانم

ستاره می‌شمارم عاشق بی‌خواب را مانم

که خودتان روی پیشانی شعر بیتی از بیدل را حک کرده‌اید؛

دلیل کاروان اشکم آه سرد را مانم

اثرپرداز داغم حرف صاحب درد را مانم

توجه شما به بیدل از کجا ریشه دارد؟ چرا بیشتر نظرتان به سمت بیدل است؟

من از بین سبک‌های ادبی‌ای که وجود دارد «سبک هندی» را خیلی می‌پسندم. یعنی معتقدم نهضتی که تقریبا از قرن یازدهم به پا شد و یکی دو قرن هم با نام «سبک هندی» ادامه داشت...

* به سبک هندی ظلم شده است

ـ و بعضی از محققین می‌گویند «سبک اصفهانی»

بله! سبک اصفهانی. این سبک یک نعمتی برای ادبیات ما بود. یعنی چند صد گام به سمت جلو رفتن بود. درست است که نقایصی داشت، اما یک نعمت بزرگی برای ادبیات ما بود. تعدادی از دوستان شاعر ما در دوره بازگشت ادبی، ظلم بزرگی به این سبک کردند. به جای اینکه ضعف‌ها و پیچیدگی‌ها و ابهام‌ها را اصلاح کنند، به قهقرا رفتند و چندین قرن گام به عقب برداشتند و به سمت سبک خراسانی و عراقی رفتند. خودم علاقه شدیدی به سبک هندی دارم و از میان شعرایش به صائب، بیدل، کلیم و حزین -که سرآمدهای این سبک هستند- علاقه زیادی دارم. معتقدم به این سبک ظلم شده است و نبایستی این سبک متوقف می‌شد.

ـ البته بعد از انقلاب با حضور دو چهره برجسته ادبیات معاصر یعنی دکتر سید حسن حسینی با کتاب «بیدل، سپهری و سبک هندی» و دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی با کتاب «شاعر آینه‌ها» و توجه برخی بزرگان، توجه به بیدل جدی‌تر شد. و در شعر خیلی از شاعران مشاهده می‌کنیم که تأثیرپذیری از بیدل و توجه به او وجود دارد و این بازار هنوز هم رونق دارد.

بله، رونق دارد و شکر خدا بزرگوارانی را که شما نام بردید به نوعی بیدل و سبک هندی را به جوانان امروز شناساندند. این شناساندن خیلی خوب است و به نظرم یک وظیفه‌ای بر دوش شعرای امروز است. به نوعی باید این سبک را احیا کنیم. البته احیایی که من از آن دم می‌زنم یعنی برگشت به آن سمت و همان مفاهیم و همان سطح. و اگر بخواهیم این چنین جلو برویم مثل شاعران دوره بازگشت می‌شود.

* تلاش کردم از اشعارم رایحه خوش سبک هندی به مشام برسد

در شعر امروز ما بایستی یک مقداری به شکل رقیق شده‌‌اش بیاید، یعنی در عین حال که می‌بینیم این سبک زنده شده ولی باز غزل ما صرفا سبک هندی نباشد. فقط یک رایحه خوش سبک هندی از غزل ما شنیده شود. من خیلی تلاش کردم که از اشعارم این رایحه به مشام برسد.

ـ بله، مشخص است.

ـ دوستان دیگری که این لطف را به من داشتند تأیید کردند، مثلا آقای امیری اسفندقه در مورد شعر من گفته بودند: ایشان به نوعی اشعارش «نئوهندی» است. من احساس کردم آن خواست باطنی من محقق شده است و آن رایحه خوشی که دوست داشتم به مشام برسد، به مشام رسیده است.

- چه مقدار از زندگی‌تان را با «بیدل» سپری می‌کنید؟

ارادت خاصی به بیدل دارم. الان «شاعر آینه‌ها» روی میزم است و مطالعه می‌کنم، نسخه‌های مختلفی که در مورد بیدل چاپ می‌شود را مطالعه می‌کنم. از دیگر عزیزانی که دارند در مورد سبک هندی کار می‌کنند «گزیده اشعار حزین لاهیجی» است که دوست عزیزم «صابر موسوی» دارد روی آن کار می‌کند. و خیلی علاقه‌مند هستم آن مجموعه زودتر چاپ شود. همچنین مجموعه‌ای که مرحوم استاد قهرمان در مورد شاعران برجسته سبک هندی گزینش کرده‌اند.

* شب‌های شعر‌خوانی من بی‌بیدل نیست

ـ منظورتان «صیادان مغی» است؟

بله! اینها در واقع تمایلات من است که به شکل جدی به بیدل می‌پردازم و تقریبا می‌توانم بگویم که ایامی نیست که به سبک هندی ـ که سرآمدش بیدل عزیز است- نپردازم. شب‌های شعر‌خوانی من بی‌بیدل نیست.(با خنده)

- یک رباعی‌های زیبایی هم در آخر کتاب هست ولی هیچکدامش به زعم من به خوش ساختی و خوش تراشی این رباعی‌ای که می‌خوانم نیست:

این جا شهر مرد نمایان دوروست

هر کوچه‌ی آن حکایت سنگ و سبوست

حیرت نکنید اگر که تشنه‌ست حسین

از کوفه همان برون‌ تراود که در اوست

واژه «کوفه» خیلی زیبا به جای واژه «کوزه» نشسته است. یعنی شما در مصراع آخر -که مثل فن آبشار در والیبال است و خوب آبشاری زده‌اید- با زیرکی تمام ضرب‌المثل را با واژه «کوفه» تغییر داده اید. البته قبل از آن در مصراع دوم، واژه «سبو» چشم را نوازش می‌کند که با این قرینه اگر در فضای ضرب‌المثل نباشد از «کوفه»، «کوزه» به ذهنش متبادر می‌شود. چرا شما که با این هنرمندی رباعی می‌سرایید، رباعی‌های زیادی از شما دیده نمی‌شود؟!

ـ روال بحث به جای قشنگی کشیده شد، من یک مجموعه رباعی دارم که حدوداً تعداد آن به صد شعر می‌رسد و به فکرش هستم که منتشر بکنم و یک مقداری دو دوتا چهارتا می‌کنم که در چه قطعی باشد، با چه ناشری چاپ کنم و مورد استقبال قرار بگیرد. این رباعی‌ها در دو بخش است؛ یک تعدادی از آن «رباعی‌های دریایی» است و مضمون دارد و یک سری هم «رباعی‌های آزاد» است و با مضامین مختلف می‌باشد.

* به اقتضای قیصر عزیز این شعر را سرودم

ـ من یک غزل از بین کارهای شما گزینش کردم؛ می‌خوانم و در مورد آن بگویید؛

می‌جویمت چو لفظ انا الحق که دار را

یا مثل رودها که شب آبشار را

با این که با تو بودن غیر از هلاک نیست

می‌خواهمت چنان که زمستان بهار را

باور نمی‌کنم که فراموش می‌کند

آغوش ریل، خاطره‌های قطار را

در بیشه‌ی نگاه تو دلخواه آمده‌ست

این آهویی که دوست ندارد فرار را

حتی دمی نمی‌برم از خاطرم تو را

چونان که گوش زمزمه‌ی گوشوار را

سیاره وار مشتری چشم‌های توست

حالا دلی که یافته است این مدار را

بر پیشانی این غزل بیت زیبای مرحوم قیصر شعر فارسی حک شده است؛ «می‌خواهمت چنان که شب خسته خواب را / می‌جویمت چنان که لب تشنه آب را» که این غزل قیصر زبان خاص و عام است. اراداتی که بنده به قیصر دارم و همچنین شعر او، ذهن و زبان و شعریت من را به این سمت برده است تا این غزل خلق شود و اتفاقا یکی از آن غزل‌هایی است که خیلی دوستش دارم. من به اقتضای قیصر عزیز این شعر را سرودم. جاهایی هم که این غزل را خواندم مورد استقبال قرار گرفته است.

* دبیر شاعر کم نداریم

ـ با توجه به اینکه شما دبیر ادبیات فارسی هستید، آموزش و پرورش چه قدر توانسته است در حوزه شعر و شاعر‌پروری موفق باشد؟

آن طور که در توان این سازمان معظم هست نتوانسته این کار را انجام بدهد، در حالی که توانایی‌های بسیاری دارد. بزرگوارانی در تدوین کتب درسی مثل دکتر سنگری هستند که همه ایشان را به ادیب بودن می‌شناساند، ولی ما حرکتی نمی‌بینم شروع شده باشد که از شعرا حمایتی کند و هم به نوعی شاعر پروری و شعر پروری بکند. آن طور که باید در این زمینه‌ها اقدام آن چنانی نکرده است. انجمن‌هایی که می‌تواند تشکیل دهد و اعضایش دبیرانی باشند که شاعر هستند، ما دبیران شاعر کم نداریم.

ـ چند کلمه نام می‌برم و شما نظرتان را راجع به این کلمات بفرمایید؛

غزل؟

شیرینی ترین قالبی که می‌شود در آن حرف زد.

ـ رباعی؟

کوتاه، و دوست داشتنی

ـ بیدل؟

رنگ‌های زیبا و رایحه خوش

ـ قیصر امین‌پور؟

قیصر شعر فارسی و عزیزی که همیشه در یادها می‌ماند.

ـ سید حسن حسینی؟

شاعر خوب معاصر و شناساننده و ترغیب کننده به سبک هندی

ـ دکتر شفیعی کدکنی؟

شاعری به پرمایگی ایشان در ادبیات معاصر ما کم وجود دارد.

 ـ شاعر آینه‌ها؟

بیدل

ـ در بالای شعر «سهم» برشی از شعر سهراب سپهری را آورده‌اید: «و شبی از شب‌ها مردی از من پرسید/ تا طلوع انگور چند ساعت راه است» مرقوم نمودید؛ «در انتظار یوسف غایب (عج)»، با توجه به این پیش زمینه از شما می‌پرسم «تا طلوع انگور چند ساعت راه است؟»

انشاء‌الله آنگاه که انگور می‌رسد و ساقی شراب ناب را پخش می‌کند ما هم یکی از کسانی باشیم که بنوشیم.

حاضرم قسم بخورم _مهرداد بابایی

تو هم به فکر منی ، حاضرم قسم بخورم


همین زمان، علنی حاضرم قسم بخورم



به شوق وصل تو هر روز روزه می‌گیرم


و با چنین دهنی حاضرم قسم بخورم



که مثل من تو هم از این فراق دلتنگی


به فکر آمدنی، حاضرم قسم بخورم



تو از تمام کسانی که بین‌شان هستی


پی ِ جدا شدنی، حاضرم قسم بخورم



سکوت می‌کنی اما در انتهای سکوت


لبالب از سخنی، حاضرم قسم بخورم



دلت بهانه و جمعی به فکر صید تواَند


برای این که زنی، حاضرم قسم بخورم



از این غزل خوشت آمد و مانده‌ای که از آن


چگونه دل بکنی، حاضرم قسم بخورم



"مهرداد بابایی"

حسین پناهی

نیم ساعت پیش

خـدا را دیدم

که قـوز کرده با پالتو مشکی بلندش

سرفه کنان

در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت

و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد

آواز که خواند تازه فهمیدم

پـدرم را با او اشتباهی گرفته ام ...


حسین پناهی

عاقبت خاک گل کوزه , گران خواهد شد

عاقبت خاک گل کوزه، گران خواهد شد،

عالِم پیر چنین گفت و چنان خواهد شد.

بوی تغییر ز اوضاع جهان می آید،

نانمان آجر و آجر همه نان خواهد شد.

باز هم وعده ی بهبودی فردا دادند،

چشم این قوم به فردا نگران خواهد شد.

پیش بینی من این است که تا فردا ظهر،

اختلاس دگری باز عیان خواهد شد.

مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش،

گفت:این وضع تو یک روز رمان خواهد شد.

باز هم لغو مجوز و امید از دولت،

باز هم نوبت تحریم زنان خواهد شد.

گر چه کاری نکند دولت تدبیر و امید،

لااقل مشکل ما شیک! بیان خواهد شد.

آفتابه نه، که دزدی سر بیت المال است،

سهم افراد لگن جای لوگان خواهد شد. 

این طبیعی است که با گسترش بیکاری،

سر هر کوچه بساطِ قَلَیان خواهد شد.

با فشاری که تورم به وجود آورده است،

قدرت جیب پدر قطره چکان خواهد شد.

گفته بودند که یک وعده خورید و نوشید،

سال ها لیک پس از این رمضان خواهد شد.

روزها فکر من این است و همه شب سخنم:

کی دگر این وطن پیر جوان خواهد شد؟!


"استاد همایون حسینیان"

خبر به دورترین نقطه جهان برسد

ﺧﺒﺮ ﺑﻪ ﺩﻭﺭﺗﺮﻳﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺮﺳﺪ

ﻧﺨﻮﺍﺳﺖ ﺍﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺧﺴﺘﻪ - ﺑﯽ ﮔﻤﺎﻥ - ﺑﺮﺳﺪ

ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ؟ ﮐﻪ ﭘﻴﺶ ﭼﺸﻢ ﺧﻮﺩﺕ

ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺳﻬﻢ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺑﺮﺳﺪ

ﭼﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟ ﺍﮔﺮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻳﮏ ﻋﻤﺮ

ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺑﺮﺳﺪ...

ﺭﻫﺎ ﮐﻨﯽ ﺑﺮﻭﺩ ﺍﺯ ﺩﻟﺖ ﺟﺪﺍ ﺑﺎﺷﺪ

ﺑﻪ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺗَﺮَﺵ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺑﺮﺳﺪ

ﺭﻫﺎ ﮐﻨﯽ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﺩﻭ ﺗﺎ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺷﻮﻧﺪ

ﺧﺒﺮ ﺑﻪ ﺩﻭﺭﺗﺮﻳﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺮﺳﺪ

ﮔﻼﻳﻪ ﺍﯼ ﻧﮑﻨﯽ ﺑﻐﺾ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺭﯼ

ﮐﻪ ﻫﻖ! ﻫﻖ!... ﺗﻮ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺑﻪ ﮔﻮﺷﺸﺎﻥ ﺑﺮﺳﺪ

ﺧﺪﺍ ﮐﻨﺪ ... ﻧﻪ! ﻧﻔﺮﻳﻦ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ ... ﻧﮑﻨﺪ

ﺑﻪ ﺍﻭ - ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﻭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻡ - ﺯﻳﺎﻥ ﺑﺮﺳﺪ

ﺧﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﻓﻘﻂ ﺍﻳﻦ ﻋﺸﻖ ﺍﺯ ﺳﺮﻡ ﺑﺮﻭﺩ

ﺧﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺯﻭﺩ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺮﺳﺪ


نجمه زارع