شعر و ادبیات

شعر و ادبیات فارسی و درج اشعار شاعران معاصر

شعر و ادبیات

شعر و ادبیات فارسی و درج اشعار شاعران معاصر

رضا بدیع

هی! خدا جو! عشق می آید پری جویت کند

عشق می باید که از این رو به آن رویت کند

 

ورد لبهایت اگر چون شیخ ذکر یا رب است

می شود یک جفت چشم شوخ جادویت کند

 

ای وکیل بی گناهان قاضی القضات نیز

آمده تا خرقه ای را وقف گیسویت کند

 

باد شالیزار شالت را به رقص آورده است

هیچ کس جز من مبادا دست در مویت کند

 

خوش به حال بوته ی یاسی که در ایوان توست

می تواند هر زمان دلتنگ شد بویت کند

 

بندگان در بند خویش اند از کسی یاری مخواه

از خدا باید بخواهی تا «منِ او»* یت کند

 

علیرضا بدیع

نقد غزل امروز

نقد غزل امروز

 

نگاهی گذرا به جریان غزل جوان در دهه هفتاد
 

از غزل امروز تا غزل بی فردا
 

عباس تربن
 

غزل نو،  غزل فرم، غزل پست مدرن.... اینها عناوینی است که در سالهای اخیر بر سر زبان ها افتاده و به درست یا غلط، به دسته ای از غزل های موجود اطلاق شده است. غزل، قالبی که همچون دیگر قالب های کلاسیک همواره شائبه محدودیت و گریزناپذیری از چارچوبی از پیش مشخص و دست و پاگیر درباره اش وجود داشته، طی ده- پانزده سال اخیر در معرض نوآوری و جسارت شاعران معدودی قرار گرفته که با وجود مخالفت و جبهه گیری غزلسرایان نام آشنا، نهایتا موفق به پوست اندازی و یافتن چهره و هویتی متفاوت از قبل شده است. بی اینکه قصد ارزشگذاری داشته باشیم، باید قبول کنیم که غزل امروز دیگر غزل دهه۶۰ نیست. منشا این تغییر را شاید بتوان به اوایل دهه۷۰ مربوط دانست ،  زمانی که شاعرانی جوان سعی کردند مجددا دست به تعریف این قالب در شعرهایشان بزنند و از هنجارهای معمول آن زمان، عدول ورزیدند. از برجسته ترین این شاعران شاید بتوان به محمد سعید میرزایی اشاره کرد. شاعری که در سال 76 با چاپ مجموعه غزلی متفاوت درها برای بسته شدن آفریده شد موجی از تایید و مخالفت را در جامعه غزل برانگیخت. جز او نیز شاعرانی بودند که گام هایی در نو کردن غزل برداشته باشند اما این گام ها معمولا منحصر به تک شعرها یا چند شعر معدود بود. طبیعی است که با تولد نگاهی تازه به غزل، بسیاری از شاعران جوان به تقلید از شعرهای شاعران نوگرا، به سرودن در این قالب بپردازند. این تقلیدهای ناآگاهانه و محض، متاسفانه منجر به این شده که شاعران جوان بیشتر به هنرنمایی و هماوردطلبی در این قالب بپردازند و هیچ گاه دست به کشف خود، حرف ها و قوه خلاقشان نزنند. اینکه چه شعرها پس از شعرهای احمد شهدادی و حسن صادقی پناه، به سارای معروف افسانه سبلان تقدیم شد و چه بسیار شعرها که پس از شعر صدا زکالبد تن به در کشید مرا ی سید رضا محمدی سروده شد، از این دست تقلیدهای ناآگاهانه است. این مدگرایی را شاید بتوان از بزرگترین آفت های حرکت های تازه دانست. چرا که معمولا در حد تقلید صرف که درغزل به شکلی جدی با آن مواجه هستیم باقی می ماند و مخاطبان این قالب، تنها با طیف وسیعی از شعرهای شبیه هم مواجه می شوند که مدام مضامین،  تصاویرو تعابیر مشابهی را تکرار می کنند. در این یادداشت سعی می کنیم به بخشی از ویگی های عمومی غزل جوان امروز اشاره کرده و نقش آنها را در تقویت یا تضعیف شعریت شعرها مورد بررسی قرار دهیم.
نزدیک شدن به زبان زنده امروز و ورود کلمات آشنای مردم به شعر:
این ویگی از طرق گوناگون در شعرها متبلور شده است. کلمات مورد استفاده، لحن، نحو جملات،  قافیه، و ردیف ها و... .
-
تو کز لطافت صدها بهار لبریزی
چرا به ما که رسیدی همیشه پائیزی
ببین سراغ مرا هیچ کس نمی گیرد
مگر که نیمه شبی، غصه ای، غمی، چیزی
مهرداد نصرتی
-
قبول کن که کمی سخت است سر قرار خودم باشم
تو فصل سرد خودت باشی و من بهار خودم باشم
بگو هنوز همان ساعت، کنار پنجره می مانی
بگو که بعد تو لازم نیست در انتظار خودم باشم
آرش فرزام صفت

لطفا ادامه مطلب را بخوانید


اتفاقی که در این چارچوب در غزل رخ داده تا آنجا که منجر به کاستن از فخامت زبان در جهت توجه دقیق تر به زندگی انسان امروزی و مشکلات، دغدغه ها، غم ها و شادی های او می شود و منجر به برقراری ارتباطی موفق تر و ماناتر با مخاطب می گردد، اتفاق خوشایندی است، اما در بسیاری موارد،  این ویگی بیش از آنکه در جهت قوت شعر عمل کند،  ضعف به همراه آورده است. ضعف تالیف، سرودن در اولین شکل به ذهن رسیده، عدم دقت در انتخاب کلمات و در نیافتن کنه کلمه، ورود بی حساب و کتاب و پرهرج و مرج کلمات و تعابیر عامیانه ومحاوره ای بدون توجه به بافت زبان، زبان سست و بی شکل که فاقد هرگونه نشانی از شاعر خویش است و سهل انگاری در برطرف کردن ضعف های زبانی و دستوری به بهانه هنجارشکنی و عامیانگی و... همه و همه از ضعف هایی است که در اثر افراط و تفریط و سهل انگاری در استفاده از زبان و کلمات امروزین رخ داده است:
-
باز آخر بازی،  شعر اشکنک خورده
شاعر این وسط زخم سر شکستنک خورده
راه شاعری هامان،  سنگلاخ و بی پایان
شعر هم دلیجانی کهنه و یدک خورده
حنیف اورسجی
-
اتاق باز بدون تو مات و فرسوده
و شیشه ای که پر است از هزار تن دوده
و شیشه ای که نیازی به پرده دیگر نیست
بخواب توی غزل هام تخت و آسوده
سعید کشاورزی
-
یک پرنده می کشم بدون بال می پرد
بال و پر نمی زند در عین حال می پرد
می پرد به سمت آفتاب و دور از این همه
چشم های دودی شما،  زلال می پرد
غلامعلی شکوهیان
-
مسافران گرامی! دقایقی دیگر، قطار... هل نده خانم! درش که وا نشده
مسافران لطفا پشت خط قرمز... آه! قطار آمده و او هنوز پا نشده
به سمت واگن آخر کشید دستش را
مامان یه خواب قشنگی دیدم،  برات... بعدا!
چقدر آدم اینجا... ته صف اونجا نیست بیا بشین لیلا... نوبت شما نشده
نغمه مستشار نظامی
به وجود آمدن دایره واگانی محدود و استفاده مکرر از آنها با این تصور که ابزارهایی برای خلق شعر امروز هستند نیز مساله ای است که هیچ دلیل منطقی نمی توان برای آن یافت، جز همان تقلید و مدگرایی با چشم بسته. کجا کلماتی مثل قطار، ریل،  چمدان، زن، اتاق،  صندلی، میز، فنجان و... می توانند نماینده اشیاء، دنیا و انسان امروز باشند و مثل گردی جادویی یک شعر را به شعر روز بدل کنند!
-
دو صندلی قرینه، میز، هوای شرجی، مه، باران
و این نشست غم انگیزیست کنار ساحل هرمزگان
که تو نشسته ای و عمدا به کیف چرم خودت مشغول
کمی نه دورتر از کیفت نشسته اند دوتا فنجان
محمدرضا حاج رستم بگلو
-
قطار در هیجان گذشتن از پل و بعد
کنار ریل تو بودی و شاخه ای گل و بعد:
گلی رها شده بر آب، چند ماهی سرخ
صدای گنگ قطاری که رد شد از پل و بعد
محمدسعید میرزایی
پررنگ شدن نقش عاطفه
در برخی از غزل های جوانان می بینیم که حضور عاطفه علاوه بر اینکه موجب ارتباط نزدیکتر و صمیمانه تر مخاطب با شعر می شود، منجر به یکدستی شعر و پیوند خوردن ابیات مختلف به هم و در نهایت خلق یک کل واحد شده است. این را می توان نتیجه توجه به حس های شخصی و درونی و کشف آنها دانست؛ چیزی که در صورت تقلید از مدهای رایج هیچگاه به دست آمدنی نبود:
-
از سنگ ها مپرس که خاموشند از سنگ ها مگیر که بیمارند
این سنگ  ها درست شبیه من با هر غروب خاطره ای دارند
این سنگ ها خلاصه یک کوهند تصویر عاشقانه اندوهند
اندوه اینکه بعد هزاران سال زندانیان چرخه تکرارند
بابک دولتی
-
همه حرف های توی دلم فقط اینها که با تو گفتم نیست
گاه چندین هزار جمله هنوز همه حرف های آدم نیست
باورم می شود که بسته شده همه آسمان آبی من
و کسی که تمام من شده بود باورم می شود که -کم کم- نیست
سید مهدی نقبایی
استفاده از قافیه و ردیف های کم سابقه و ارائه صورتی متفاوت در غزل
-
کولی قول است شیله پیله نباشد
فال بگیر آنچنان که حیله نباشد
تشنه دیدار آن گلم که از آغاز
ریشه او گوشه طویله نباشد
بابک دولتی
-
تو روزهایی را شب شدی که فراد بی
گلی که بی باران- ماهی ای که دریابی
تو تور پاره خود را کشیدی از دریا
نه یک پری شد و نه دختری که چشم آبی
محمد سعید میرزایی
-
تمام زندگی اش را گذاشت در چمدان
غزل مرددف شد با گذاشت در چمدان
و بیت دوم را هم درست یادم نیست
سرود در ذهنش یا گذاشت در چمدان
ابراهیم اسماعیلی
بهره گیری از امکانات تازه در ابعاد مختلف،  به خودی خود پسندیده و قابل قبول است اما اگر این بهره گیری تبدیل شود به بازی های زبانی و فرمی و گریز از معنی و زورآزمایی در میدان غزل، نه تنها به قوت شعر کمکی نکرده است، بلکه موجب دور شدن شعر از شعریت خودش می شود.
کاستن از محدودیت های شکلی و بیرونی غزل
 

شاعران جوانی که در جریان غزل دهه هفتادند با هدف افزایش ظرفیت های قالب بسته ای مثل غزل دست به نوآوری هایی در این زمینه زده اند که به برخی از مهمترین آنها اشاره می شود:
الف بهره گیری از روایت در جهت حذف تک بیت از غزل و خلق ابیات موقوف المعانی و به هم پیوسته به قصد تقویت محور عمودی شعر:
-
زن روبه روی آینه خندید و گریه شد
مرد عاشقانه آمدو رقصید و گریه شد
خیره به چشم های زن غرق آینه
باز از بهشت سیب تری چید و گریه شد
مریم تاج الدین
-
دوباره می رسد از راه، نغمه خوان، اتوبوس
پر است از هیجان مسافران، اتوبوس
تمام پنجره هایش ستاره دارد و ماه
شبانه آمده انگار از آسمان، اتوبوس
محمد سعید میرزایی
ب استفاده از حروف اضافه در نقش قافیه و ردیف و نیز مصراع های بدون پایان که عمدتا به سه نقطه ختم می شوند:
-
می خواستم ستاره ببارم اگرچه تو...
خود را به آسمان بسپارم اگرچه تو...
می خواستم که هدیه کنم با تمام عشق
دل را تمام دار و ندارم اگر چه تو...
آرش فرزام صفت
اما اگر تمام این افزایش ظرفیت ها نهایتا برای یک بازی ساده و تسلسلی بی معنی و بی دلیل باشد که تا ابد می تواند ادامه بیابد و مثلا ورود روایت به شعر، تنها برای خلق روایتی موزون باشد، آن وقت می توان گفت که این نوآوری ها منجربه آفرینش شعرهایی موفق نشده است.
-
نگاهت کودکی زائیده در حلقم که با هق هق
به دنیا آمد و چشمم شد از دردی گران، فارغ
و بغضی کهنه و چرکین، تمام غصه را تر کرد
اتاق، آلوده غم شد و شعر از غرب تامشرق
به زیر سم سرد گله های وحشی واه
تمام استخوان هایش غزل می خواند تق تق تق...
مهدی مهدلویی
-
و مرد بی مورد لحظه تصادف که
رسیده بود به زن کرد هی تعارف که
و مرد شاید یک شاعر است و شاید هم
به فکر یک غزل ساده بی تکلف که...
محمد سعید میرزایی
ج دست بردن در قالب از طریق کم یا زیاد کردن مصراع ها یا تغییر و تعویض قافیه و ردیف در اواسط یا انتهای شعر و...:
-
چراغ ساعت شش، روی ریل ها روشن
قطاری آمد از آغاز ماجرا روشن
به اینکه هیچ کسی مثل من نمی پلکد
قطار پلک نزد از ستاره تا روشن
...
به آخر رویا می رسم و چشمانم
رسیده اند به پایان ماجرا خاموش!
مجتبی صادقی
-
مرگ یک اتفاق معمولی است یک سفر روز آخر هفته
بی که یک یادداشت بگذاری تا بدانند بوده و رفته
مرگ شعری است که ادامه آن می تواند سفید هم باشد
غزلی که بدون قافیه هم می تواند که
باشد و...
محمد سعید میرزایی
سعی در ایجاد تغییر در قالب همچنان که در نمونه های فوق دیدید، برای یک بار و تنها در محدوده همان تجربه خاص، شاید خلاق و قابل هضم باشد، اما ادامه داشتن چنین حرکاتی در غزل و به هم ریختن شالوده بیرونی آن بی هیچ دلیل خاصی، چیزی نیست که قابل قبول باشد. بخشی از جذابیت هر قالبی به خاطر زیبایی شناسی ظاهری آن است که در پروسه ای حساب شده، شکل نهایی خود را یافته است.
خلق تصاویر سورئال و فضاهای ناآشنا و دیگرگون
-
هزار تن ز درختی تناور، آویزان
هزار سر و بدن های بی سر، آویزان
به روی خاک پر از شاخه های خون آلود
زابرها سر گل های پرپر، آویزان
محمد سعید میرزایی
خلق تصاویر غیرواقع و استفاده از آن در غزل راتنها در شعرهای معدودی از شاعران جوان شاهد هستیم. شاید به این دلیل که ایجاد چنین فضایی نیاز به ذهنی توانا و پیچیده دارد، در حالی که هنر اکثر شاعران جوان، تنها در ساختن تصاویری ساده و پیش پا افتاده خلاصه می شود. در بسیای از غزل ها شاهد هستیم که موفق به ایجاد تعقید و پیچیدگی های بی دلیل می شوند و تصاویر پراکنده ای که معلوم نیست قرار بوده چه نقشی داشته باشند و منتقل کننده چه باشند:
-
در پراگ هر پرنده ای پرنده است هر ستاره ای ستاره یا
در سویل،  هر زنی زن است عطر سیب عطر سیب گل گل است یا
در ونیز آب آب مارکوپولو همیشه مارکوپولو در
قاهره هرم همیشه یک هرم و رود نیل باز رود نیل با
هادی خوانساری
-
حضور اشیا یا بعدهای ناهمگون
و شکل هایی از ضلع های خود،  بیرون
و تابلوهایی گنگ در هوا جاری
کتاب های دیوانه، ساعت مجنون
محمد سعید میرزایی
بهره گیری از طنز
حضور رگه هایی از طنز در نوع نگاه، بیان و... اگر متناسب با فضای شعر باشد، بی شک می تواند در جذب مخاطب بیشتر و موفقیت شعر نقش عمده ای داشته باشد؛ اتفاقی که راجع به بعضی از شعرهای غزل سرایان جوان دهه هفتاد افتاده است:
-
نگو چه بر سرم آوردی تو قصه گوی بدی هستی
دلیل تبرئه لازم نیست خودش شکست تو نشکستی
اگر کبوتر پیغامم بدل به یک گل پرپر شد
نه اینکه دست زدم حتی برای اینهمه تردستی
سیدمهدی نقبایی
امااگر این طنز، حساب شده، ظریف و پوشیده نباشد، تنها با شعرهایی تفننی، سبک و فانتزی مواجه خواهیم بود که شعر را از جدیت خود خارج کرده اند:
-
خیابان های تهران، سارقانی حرفه ای بودند
چه نامحسوس و پاورچین جوانی مرا بردند
میان جیغ هاتان آه حتی لهجه ام گم شد
اداهاتان مرام اصفهانی مرا بردند!
مهدی عابدی
محدود شدن غزل به مضامین صرفا عاشقانه و تهی شدن از مضامین اجتماعی، فلسفی، سیاسی و...
حتما شما هم قبول دارید که این روزها کمتر شاهد غزل هایی که به مسائل و دغدغه های دیگر انسان عاشق می پردازد هستیم. انگار که روزهاست جنبه های دیگر زندگی انسان از غزل رخت بربسته است و تنها باید به محدود شعرهای موجود در این زمینه دل خوش کرد:
-
من از اهالی عالم نمی شوم هرگز
ذلیل این غم و آن غم نمی شوم هرگز
نگو بکن- مکن، آزاد مستی خویشم
به امر و نهی تو ملزم نمی شوم هرگز
من آن غریبه شهرم که پیش پای کسی
مگر جنون خودم خم نمی شوم هرگز
عباس چشامی
-
صبح می شودو باز کودکی بهانه گیر
خستگی، ملال، غم، نان و چایی و پنیر
چشم را نمی شود رو به صبح واکنی
صبح چادری به سر رفته پشت نان و شیر
صبح، رخت های چرک؛ صبح، کوه ظرف ها
در اتاق کوچکی باز می شوی اسیر
محبوبه ابراهیمی
-
تا وهم سایه های مشبک پرت کند
دنیای برملا شده از شک پرت کند
تا که بزرگتر شوی و روزگار پیر
از قصه های بختی و بختک پرت کند
ماشین رختشویی، یخچال، اجاق، برق
این واه های ساده کوچک پرت کند
عاشق شدن، مطالعه کردن، گریستن
انجام این مسائل مضحک پرت کند
سیدرضا محمدی
-
این را به پای بچگی ام نگذار دیگر برایم آب شدن سخت است
روزی هزار مرتبه از دستت لبریز التهاب شدن سخت است
وقتی کنار پنجره ای هر شب دنبال ردپای خودت هستی...
وقتی به فکر دسته گلی باشی از پشت در جواب شدن سخت است
آرش فرزام صفت
ناگفته نماند که احساساتی گری و مستقیم گویی به جای بهره گیری شاعرانه از عاطفه در کنار دیگر امکانات و عناصر شعری، در بسیاری از غزل ها نیز تنها منجر به شعاری شدن شعرها شده و شعر را تا سطح دست نوشته های احساساتی تنزل داده است:
-
تو یک غروب غم انگیز می رسی از راه
که می برند مرا روی شانه های سیاه
صدای گریه بلند است و جمله هایی هم
شبیه تسلیت و غصه و غمی جانکاه...
و بغض می کند آنجا جنازه من که
تو را همیشه نفس می کشید و خود را آه
مهدی زارعی
-
در بیت اول آمده با کت و شلوار
و زل زده به این غزل مانند هر بار
وقتی برای دیدنم می آید آری
در خود مچاله می شوم از غصه انگار
...
حالا که بیت آخر است انگشترش را
پس می دهم او می رود بی هیچ اصرار
ساناز احمدی دوستدار

*
همانطور که گفته شد این مقاله تنها نگاهی گذراست و ناچار از بسیاری از شاعران طراز اول جوان که جریان موصوف،وامدار تلاش آنهاست نتوانسته ایم هیچ نشانه ای بدهیم. اینها همه را به پای گذرایی این نگاه و کمبود جا بگذارید و اینکه هیچ عمد و قصوری جز این نمی توانسته در نبودن و بودن نام بسیاری از این جوانان غزلسرا دخیل باشد؛ غزلسرایان جوانی که حتی به خاطر واهمه از، از قلم افتادن نامی نمی توان از بسیاری شان حتی دراین آخر مقاله هم نام برد

به نقل از همشهری - ویژه نامه خرداد 1384

 

بهروز آورزمان

گپ وگفت مفصل فارس با بهروز آورزمان

نگاه انسان امروزی به مقوله عشق واسوختی است/به سبک هندی ظلم شده است

این جا شهر مرد نمایان دوروست/ هر کوچه‌ی آن حکایت سنگ و سبوست/ حیرت نکنید اگر که تشنه‌ست حسین/ از کوفه همان برون‌ تراود که در اوست


خبرگزاری فارس - گروه ادبیات انقلاب اسلامی؛ بهروز آورزمان، کمتر مصاحبه می‌کند و اگر دقیق‌تر بگویم اصلا مصاحبه نمی‌کند؛ ولی نمی‌دانم چه شد وقتی پس از خواندن کتاب ارزشمند «چشم‌هایت دلیل جاذبه‌اند» به او پیشنهاد مصاحبه دادم، او پذیرفت.

غزل‌های او رنگ سبک هندی (اصفهانی) را دارند و زبان او در این غزل‌ها قابل فهم و زلال است. علاوه بر غزل، آورزمان قالب رباعی را هم جدی گرفته و در هر دو قالب سربلند بیرون آمده است. او اکنون به تدریس زبان و ادبیات فارسی در منطقه چهارده آموزش و پرورش تهران مشغول است.

 

ـ آقای آورزمان! کجا به دنیا آمدید و الان چه می کنید؟

در تهران به دنیا آمدم و الان در آموزش و پرورش خدمت می‌کنم و حدود بیست و دو سال است که سابقه تدریس دارم. در رشته ادبیات تدریس می‌کنم و در مقطع دبیرستان و مخصوصا سال چهارم (پیش دانشگاهی) مشغول هستم.

ـ شعر چه زمانی به سراغ شما آمد؟

اگر تاریخ دقیقش را بخواهم بگویم شاید اواخر دوره دبیرستان بود که من بیشتر با ادبیات آشنا شدم. پسرخاله‌ام رشته ادبیات بود و خیلی علاقمند بود؛ من از طریق ایشان با ادبیات آشنا شدم و تقریبا از حدود بیست و یکی دو سالگی خیلی به این رشته متمایل شدم، منتها در اوایل خیلی تفریحی بود و بیشتر شعر می‌خواندم و هر از گاهی به شیوه شعرای سنتی و قدمایی خودمان طبع آزمایی می‌کردم. علاقه خیلی زیادی به سعدی و حافظ داشتم چون بیشتر مطالعاتم روی اشعار این دو شاعر بود و چیزهایی می‌گفتم.

ـ بیشتر هم به غزل متمایل بودید؟

بله، طبع آزمایی می‌کردم ولی به شکل تقلیدی. شعر را در اوایل خیلی جدی نمی‌گرفتم و به همین منوال ادامه دادم. همین جدی نگرفتن شاید یک مقداری به ضرر من هم تمام شد. حدود هشت سال به شکل تفننی شعر گفتن را ادامه دادم. شاید بتوانم بگویم از چهار ـ پنج سال پیش شعر دغدغه‌ام شد؛ یعنی جوری که شب و روز به شعر فکر می‌کردم و با شعر مأنوس بودم و به غزل ساختن و پرداختن توجه خاصی می‌کردم و با جلسات نقد آشنا شدم.

ـ چه امری این جوشش را در شما غلیان داد؟

من به خاطر شرکت در جلسات نقد بود که به شعر کشیده شدم.

* احساس کردم انگار خود من نیستم و شعر واقعی من آن مجموعه نیست

ـ در جلسات نقد چه اساتیدی حضور پیدا می‌کردید؟

در کلاس‌های نقد فرهنگسرای خاوران شرکت می‌کردم که مدیریت آن جلسه با آقای شکار سری بود. حدود چهار سال پیش که در آن جلسات شرکت می‌کردم. این حس در من غلیظ‌تر شد که منسجم‌تر به شعر بپردازم و فکر می‌کنم همین جلسات باعث شده بود که دغدغه من شعر بشود. تقریبا زمانی که به جلسات آقای شکارسری بروم یک مجموعه شعر به نام «میوه ممنوع» را منتشر کردم که فصل پنجم آن را منتشر کرد. منتها بعد از آشنایی با ایشان و کلاس‌هایشان احساس کردم آن مجموعه خواسته‌های من را برآورده نکرده است. همان قضیه شاملو پیش آمد که اولین مجموعه شعرش با عنوان «آهنگ‌های فراموش شده» را سعی می‌کرد جمع کند، چون اصلا از دست آن مجموعه راضی نبود. تقریبا چنین قضیه‌ای برای من پیش آمده بود.

من احساس کردم آن مجموعه اول، انگار خود من نیستم و شعر واقعی من انگار آن مجموعه نیست. البته آن مجموعه در عرض یک ماه یا یک ماه و نیم به فروش رسید، ولی من راضی نبودم.

ـ «چشم‌هایت دلیل جاذبه‌اند» بعد از «میوه ممنوع» چاپ شد؟

بله، چاپ اول «چشم‌هایت دلیل جاذبه‌اند» سال 91 بود که به نمایشگاه رسید و شکر خدا از آن استقبال خوبی شد. امسال هم چاپ دوم شد و خوشبختانه این مجموعه اقبال خوبی داشت و من هم می‌توانم بگویم از این مجموعه‌ام راضی هستم. عزیزانی که این مجموعه را خوانده‌اند -که هم از عوام هستند و هم جزء خواص- از این کتاب تعریف کردند.

ـ این کتاب تا به حال نقد شده است؟

یک نقد گونه‌ای در نشریه رسالت شده است. به شیوه معمول که همه دوستان برای کتاب‌هایشان مراسم رونمایی می‌گیرند، من برای این کتاب رونمایی نگرفتم. چون خیلی سریع به چاپ دوم رسید و کار نقد و رونمایی را معمولا برای چاپ اول تعبیه می‌کنند و این فرصت را از ما گرفت.

* ادبیات معاصر منهای ادبیات کلاسیک؛ مقوله ای سطحی که ماندگار نیست

ـ زبان این کتاب، زبان معاصر و قابل فهمی است و در آن بوی ادبیات سنتی و معاصر به مشام می‌رسد. به نظر شما ادبیات معاصر ما چه قدر از ادبیات سنتی بهره گرفته است؟

من معتقدم تا وقتی شاعر معاصر به ادبیات کلاسیک، اشراف نسبی نداشته باشد شاید به نوعی شعرش لنگ بزند. اگر قرار است شعری خوب از آن در بیاید قاعدتاً بایستی شاعرش به ادبیات سنتی‌مان اشراف داشته باشد. نمونه‌های مختلفی را دیدیم؛ شعرایی که برجسته شدند، آنهایی هستند که پیشینه ادبیات سنتی‌شان یک پیشینه مثبت و پربار است. حتی عزیزانی که به سمت شعر سپید رفتند، این شاعران کسانی هستند که برجسته‌هایشان از ادبیات سنتی ما بهره‌هایی بردند، یعنی به گونه‌ای است که باید پله‌های اول و دوم و سوم و ... و هم در ادبیات سنتی را طی کرده باشیم تا اینکه به ادبیات معاصر برسیم. ادبیات معاصر منهای ادبیات کلاسیک ما یک مقوله خیلی سطحی خواهد شد که ماندگار نخواهد بود.

ـ به نظر شما شعری که زندگی است چگونه شعری است؟

این جمله را همیشه به عنوان یک شعار داریم که «شاعر فرزند زمان خویشتن است». شاعر در روزگار خودش زندگی می‌کند و بایستی سخن زمانه خودش را بگوید، زندگی جاری و ساری روزگار خودش را بگوید. شاعری که در روزگار خودش زندگی می‌کند وقتی به شعر دست می‌برد، خودآگاه و یا ناخودآگاه حرف درد زمانه خودش را می‌گوید و در این شکی نیست. زندگی می‌کند و شعر می‌گوید و از سوی دیگر شعر می‌گوید و زندگی می‌کند، یعنی یک رابطه دو سویه است که من به این مطلب اعتقاد دارم. منتها این که شعر، شعر زندگی باشد و شاعر در واقع فرزند زمان خود باشد را قبول دارم.

از آن طرف ما یک مبانی فکری داریم که هیچ موقع گریز و گزیری از آنها نیست، مبانی‌های که در واقع چارچوب زندگی ما را می‌سازد. یکی از پایه‌هایش عشق است، نگاه ما به عشق چیست؟ یک نگاه گذرا و امروزی و هوس رنگ به عشق داریم یا نه، یک نگاه سنتی به عشق داریم؟! یکی مباحث عقل است و یکی از محورها معنویت است. من اگر چنان چه ادعا بکنم که شعر من زندگی من است، بر این محورهاست که می‌چرخد: یک؛ عشق و دیدگاه من نسبت به عشق و دو؛ معنویت، که بیشتر از این دو دیدگاه است که زندگی‌ام ترسیم می‌شود و به تبع آن شعر من رقم می‌خورد. من در این محدوده‌ها شعرم را خلاصه کرده‌ام. اگر دغدغه‌های امروز به نوعی در شعر من دیده نمی‌شود به این معنا نیست که من در روزگار خودم زندگی نمی‌کنم.

* نگاه انسان امروزی به مقوله عشق «واسوختی» است

ـ البته تا حدودی دغدغه‌های امروز در آن متجلی است.

نه اینکه نباشد، اگر انسان یک مکتب فکری ثابت داشته باشد نمی‌توان گفت مصادیق امروزی به آن نوع در آن وجود نداشته باشد. اما به شکل کلی می‌توانیم بپذیریم عشقی که در شعر من هست، عشق نامی است و یک عشق فرازمینی است که از دیرباز در ادبیات ما بوده است و تاکنون خواهد بود و هیچ موقع کهنه نمی‌شود.

شاید دغدغه مردم در روزگار ما یک مقداری متفاوت باشد شاید نگاه انسان امروزی، جوان امروزی به مقوله عشق یک مقداری «واسوختی» باشد. نگاهی که از قرن دهم به این سمت به سوی ادبیات ما آمد.

ـ وحشی بافقی و امثالهم.

دقیقا! که عتاب و تندی کردن به معشوق و زیر سؤال بردن پایه‌های عاشقانه در ادبیات ما بود.

اول آنکس که خریدار شدش من بودم

باعث گرمی بازار شدش من بود

یا؛

سرزلف تو نباشد سر زلف دگری

که برای دل ما قحط پریشانی نیست

شاید از این رنگ باشد. اما من به قطع یقین می‌توانم بگویم از پایه، این «واسوخت عاشقانه» را قبول ندارم. یعنی معتقدم معشوقی که سزاوار عشق ورزیدن است هیچ عتابی بر او وارد نیست.

* معشوق را تهدید می‌کنیم و مقام والای معشوق را پایین می آوریم

ـ به نظر من این «واسوخت» گاهی اوقات خودش یک مفازله و معاشقه می‌شود.

ببینید یک موقع هست که صرفا نوعی گله‌گذاری است و یک موقعی دل‌تنگی خودمان را برای یار ترسیم می کنیم. تا این اندازه‌ها هیچ ایرادی ندارد و خیلی هم ظریف است؛ اما اگر به این جاها کشیده شود: اگر دل من از تو پرکشید و رفت و دیگر برنخواهد گشت، و معشوق را تهدید می‌کنیم و آن مقام والای معشوق را پایین بیاوریم، نه، به همین خاطر در هیچ کدام از ابیات من «واسوخت» در آن حد وقیح خودش وجود ندارد. و در شعر من به چشم نمی‌خورد. امروز این در شعرها باب شده است.

ـ من وقتی کتاب «چشم‌هایت دلیل جاذبه‌اند» را می‌خواندم، بسامد قالب غزل را از قالب‌های دیگر بیشتر می‌دیدم. حدود 29 غزل در این کتاب هست و توجه ویژه‌ شما به «بیدل دهلوی» است. غزلی با عنوان «مشق بیدلی»:

غزل مضمونم از یادت شب مهتاب را مانم

ستاره می‌شمارم عاشق بی‌خواب را مانم

که خودتان روی پیشانی شعر بیتی از بیدل را حک کرده‌اید؛

دلیل کاروان اشکم آه سرد را مانم

اثرپرداز داغم حرف صاحب درد را مانم

توجه شما به بیدل از کجا ریشه دارد؟ چرا بیشتر نظرتان به سمت بیدل است؟

من از بین سبک‌های ادبی‌ای که وجود دارد «سبک هندی» را خیلی می‌پسندم. یعنی معتقدم نهضتی که تقریبا از قرن یازدهم به پا شد و یکی دو قرن هم با نام «سبک هندی» ادامه داشت...

* به سبک هندی ظلم شده است

ـ و بعضی از محققین می‌گویند «سبک اصفهانی»

بله! سبک اصفهانی. این سبک یک نعمتی برای ادبیات ما بود. یعنی چند صد گام به سمت جلو رفتن بود. درست است که نقایصی داشت، اما یک نعمت بزرگی برای ادبیات ما بود. تعدادی از دوستان شاعر ما در دوره بازگشت ادبی، ظلم بزرگی به این سبک کردند. به جای اینکه ضعف‌ها و پیچیدگی‌ها و ابهام‌ها را اصلاح کنند، به قهقرا رفتند و چندین قرن گام به عقب برداشتند و به سمت سبک خراسانی و عراقی رفتند. خودم علاقه شدیدی به سبک هندی دارم و از میان شعرایش به صائب، بیدل، کلیم و حزین -که سرآمدهای این سبک هستند- علاقه زیادی دارم. معتقدم به این سبک ظلم شده است و نبایستی این سبک متوقف می‌شد.

ـ البته بعد از انقلاب با حضور دو چهره برجسته ادبیات معاصر یعنی دکتر سید حسن حسینی با کتاب «بیدل، سپهری و سبک هندی» و دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی با کتاب «شاعر آینه‌ها» و توجه برخی بزرگان، توجه به بیدل جدی‌تر شد. و در شعر خیلی از شاعران مشاهده می‌کنیم که تأثیرپذیری از بیدل و توجه به او وجود دارد و این بازار هنوز هم رونق دارد.

بله، رونق دارد و شکر خدا بزرگوارانی را که شما نام بردید به نوعی بیدل و سبک هندی را به جوانان امروز شناساندند. این شناساندن خیلی خوب است و به نظرم یک وظیفه‌ای بر دوش شعرای امروز است. به نوعی باید این سبک را احیا کنیم. البته احیایی که من از آن دم می‌زنم یعنی برگشت به آن سمت و همان مفاهیم و همان سطح. و اگر بخواهیم این چنین جلو برویم مثل شاعران دوره بازگشت می‌شود.

* تلاش کردم از اشعارم رایحه خوش سبک هندی به مشام برسد

در شعر امروز ما بایستی یک مقداری به شکل رقیق شده‌‌اش بیاید، یعنی در عین حال که می‌بینیم این سبک زنده شده ولی باز غزل ما صرفا سبک هندی نباشد. فقط یک رایحه خوش سبک هندی از غزل ما شنیده شود. من خیلی تلاش کردم که از اشعارم این رایحه به مشام برسد.

ـ بله، مشخص است.

ـ دوستان دیگری که این لطف را به من داشتند تأیید کردند، مثلا آقای امیری اسفندقه در مورد شعر من گفته بودند: ایشان به نوعی اشعارش «نئوهندی» است. من احساس کردم آن خواست باطنی من محقق شده است و آن رایحه خوشی که دوست داشتم به مشام برسد، به مشام رسیده است.

- چه مقدار از زندگی‌تان را با «بیدل» سپری می‌کنید؟

ارادت خاصی به بیدل دارم. الان «شاعر آینه‌ها» روی میزم است و مطالعه می‌کنم، نسخه‌های مختلفی که در مورد بیدل چاپ می‌شود را مطالعه می‌کنم. از دیگر عزیزانی که دارند در مورد سبک هندی کار می‌کنند «گزیده اشعار حزین لاهیجی» است که دوست عزیزم «صابر موسوی» دارد روی آن کار می‌کند. و خیلی علاقه‌مند هستم آن مجموعه زودتر چاپ شود. همچنین مجموعه‌ای که مرحوم استاد قهرمان در مورد شاعران برجسته سبک هندی گزینش کرده‌اند.

* شب‌های شعر‌خوانی من بی‌بیدل نیست

ـ منظورتان «صیادان مغی» است؟

بله! اینها در واقع تمایلات من است که به شکل جدی به بیدل می‌پردازم و تقریبا می‌توانم بگویم که ایامی نیست که به سبک هندی ـ که سرآمدش بیدل عزیز است- نپردازم. شب‌های شعر‌خوانی من بی‌بیدل نیست.(با خنده)

- یک رباعی‌های زیبایی هم در آخر کتاب هست ولی هیچکدامش به زعم من به خوش ساختی و خوش تراشی این رباعی‌ای که می‌خوانم نیست:

این جا شهر مرد نمایان دوروست

هر کوچه‌ی آن حکایت سنگ و سبوست

حیرت نکنید اگر که تشنه‌ست حسین

از کوفه همان برون‌ تراود که در اوست

واژه «کوفه» خیلی زیبا به جای واژه «کوزه» نشسته است. یعنی شما در مصراع آخر -که مثل فن آبشار در والیبال است و خوب آبشاری زده‌اید- با زیرکی تمام ضرب‌المثل را با واژه «کوفه» تغییر داده اید. البته قبل از آن در مصراع دوم، واژه «سبو» چشم را نوازش می‌کند که با این قرینه اگر در فضای ضرب‌المثل نباشد از «کوفه»، «کوزه» به ذهنش متبادر می‌شود. چرا شما که با این هنرمندی رباعی می‌سرایید، رباعی‌های زیادی از شما دیده نمی‌شود؟!

ـ روال بحث به جای قشنگی کشیده شد، من یک مجموعه رباعی دارم که حدوداً تعداد آن به صد شعر می‌رسد و به فکرش هستم که منتشر بکنم و یک مقداری دو دوتا چهارتا می‌کنم که در چه قطعی باشد، با چه ناشری چاپ کنم و مورد استقبال قرار بگیرد. این رباعی‌ها در دو بخش است؛ یک تعدادی از آن «رباعی‌های دریایی» است و مضمون دارد و یک سری هم «رباعی‌های آزاد» است و با مضامین مختلف می‌باشد.

* به اقتضای قیصر عزیز این شعر را سرودم

ـ من یک غزل از بین کارهای شما گزینش کردم؛ می‌خوانم و در مورد آن بگویید؛

می‌جویمت چو لفظ انا الحق که دار را

یا مثل رودها که شب آبشار را

با این که با تو بودن غیر از هلاک نیست

می‌خواهمت چنان که زمستان بهار را

باور نمی‌کنم که فراموش می‌کند

آغوش ریل، خاطره‌های قطار را

در بیشه‌ی نگاه تو دلخواه آمده‌ست

این آهویی که دوست ندارد فرار را

حتی دمی نمی‌برم از خاطرم تو را

چونان که گوش زمزمه‌ی گوشوار را

سیاره وار مشتری چشم‌های توست

حالا دلی که یافته است این مدار را

بر پیشانی این غزل بیت زیبای مرحوم قیصر شعر فارسی حک شده است؛ «می‌خواهمت چنان که شب خسته خواب را / می‌جویمت چنان که لب تشنه آب را» که این غزل قیصر زبان خاص و عام است. اراداتی که بنده به قیصر دارم و همچنین شعر او، ذهن و زبان و شعریت من را به این سمت برده است تا این غزل خلق شود و اتفاقا یکی از آن غزل‌هایی است که خیلی دوستش دارم. من به اقتضای قیصر عزیز این شعر را سرودم. جاهایی هم که این غزل را خواندم مورد استقبال قرار گرفته است.

* دبیر شاعر کم نداریم

ـ با توجه به اینکه شما دبیر ادبیات فارسی هستید، آموزش و پرورش چه قدر توانسته است در حوزه شعر و شاعر‌پروری موفق باشد؟

آن طور که در توان این سازمان معظم هست نتوانسته این کار را انجام بدهد، در حالی که توانایی‌های بسیاری دارد. بزرگوارانی در تدوین کتب درسی مثل دکتر سنگری هستند که همه ایشان را به ادیب بودن می‌شناساند، ولی ما حرکتی نمی‌بینم شروع شده باشد که از شعرا حمایتی کند و هم به نوعی شاعر پروری و شعر پروری بکند. آن طور که باید در این زمینه‌ها اقدام آن چنانی نکرده است. انجمن‌هایی که می‌تواند تشکیل دهد و اعضایش دبیرانی باشند که شاعر هستند، ما دبیران شاعر کم نداریم.

ـ چند کلمه نام می‌برم و شما نظرتان را راجع به این کلمات بفرمایید؛

غزل؟

شیرینی ترین قالبی که می‌شود در آن حرف زد.

ـ رباعی؟

کوتاه، و دوست داشتنی

ـ بیدل؟

رنگ‌های زیبا و رایحه خوش

ـ قیصر امین‌پور؟

قیصر شعر فارسی و عزیزی که همیشه در یادها می‌ماند.

ـ سید حسن حسینی؟

شاعر خوب معاصر و شناساننده و ترغیب کننده به سبک هندی

ـ دکتر شفیعی کدکنی؟

شاعری به پرمایگی ایشان در ادبیات معاصر ما کم وجود دارد.

 ـ شاعر آینه‌ها؟

بیدل

ـ در بالای شعر «سهم» برشی از شعر سهراب سپهری را آورده‌اید: «و شبی از شب‌ها مردی از من پرسید/ تا طلوع انگور چند ساعت راه است» مرقوم نمودید؛ «در انتظار یوسف غایب (عج)»، با توجه به این پیش زمینه از شما می‌پرسم «تا طلوع انگور چند ساعت راه است؟»

انشاء‌الله آنگاه که انگور می‌رسد و ساقی شراب ناب را پخش می‌کند ما هم یکی از کسانی باشیم که بنوشیم.